عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت
عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت
عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
2 ـ خوف از سوء عاقبت
بى ترديد شك انسان نمى تواند به سادگى از بند اين دشمنان برهد ، و نجات از آنها نيازمند شناخت و مبارزه اى سرسخت عليه آنان است .
اولياء خدا با توجه به مقام و عظمتى كه كسب كرده بودند بخاطر وجود اين دشمنان از عاقبت خود نگران بودند و نسبت به پايان كار خويش كه آيا پيروزى با آنان است ، يا با دشمنان ظاهرى وباطنى در وحشت بسر مى بردند . همين ترس و وحشت ارزنده بود كه به آنان حال مراقبت و مواظبت بخشيده و ايشان را به شناخت دشمنان و مبارزه با آنان وادار مى كرد ، و از آنها انسان هايى آگاه و بينا و فعّال و مجاهد مى ساخت .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اين باره مى فرمايد :
لا يَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَةِ لا يَتَيَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوانِ اللهِ حَتّى يَكُونَ وَقْتَ نَزْعِ روحِهِ وَظُهورِ الْمَلَكِ الْمَوْتِ له .
« ترس مؤمن از بدىِ عاقبتش زايل نمى شود و تا وقت جان دادن و روبرو شدن با ملك الموت ، اطمينانى به وصال به رضوان الله ندارد . ( وقتى شرّ همه دشمنان و غارتگران ايمان و عمل صالح و حالات عالى روحى را پشت سر گذاشت ، و با كمال سلامت به مقام لِقاء حق رسيد به نجات خود مطمئن مى گردد ) » .
قرآن مجيد به سوء عاقبت افرادى از مردم گذشته و بعضى از افراد مسلمان اشاره كرده است ، و از مردم مى خواهد از داستان اينان عبرت گرفته و به مواظبت ومراقبت خويش توجه داشته باشند ، و خود را از افتادن در جهنّمِ سوءِ عاقبت حفظ كنند.
قرآن و سوء عاقبت
بيشترين مفسران بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره ى سوء عاقبت مردى از بنى اسرائيل بنام « برصيصا » است .
داستان او بدين قرار است : مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى كرد ، اين بندگى و عبادت كارش را به جايى رساند كه به كراماتى دست يافت و به پاره اى از امور غيبى آگاهى پيدا كرد .
آنان را كه دچار بيمارى هاى روانى مى شدند معالجه مى كرد ، و از اين راه شهرتى به سزا دست يافت .
زنى صاحب جمال و داراى اصل نسب و اصالت خانوادگى به مرضى دچار شد وقتى از علاجش به وسيله ى طب نا اميد شدند ، توسط برادران نيرومندش به محضر عابد آورده شد ، و قرار شد مدّتى براى معالجه نزد عابد بماند . شيطان كه در اين موقعيّت ها ، براى جدا كردن انسان از خدا تمام نيرويش را به كار مى برد ، به وسوسه آن مرد پرداخت و سرانجام او را وادار به تجاوز و ارتكاب گناه كبيره ى زنا نمود . كم كم آثار حامله گى در آن زن پيدا شد و او را براى فرار از رسوايى ، زن جوان را به قتل رسانيد و در گوشه اى دفن كرد .
خبر اين برنامه به شهر رسيد او را به محاكمه كشيدند ، و طبق قانون آن روز محكوم به مرگ شد به هنگامى كه بر بالاى دار قرار گرفت ، شيطان در نظرش مجسم شد و به او گفت : اين خط سيرى بود كه من برايت فراهم آوردم ، هم اكنون اگر مى خواهى نجات يابى بر من سجده كن ! گفت در حالى كه بر دارم چگونه سجده ات كنم ؟ پاسخ داد با حالت اشاره ، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده كرد ، طناب دار را كشيدند و *** با وجود سالها عبادت اين گونه به سوء عاقبت و عذاب اليم دچار شد .
( وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ) .
مفسّران نوشته اند ، اين آيات درباره ى ثعلبة بن حاطب كه فردى از انصار بود نازل شده ، و داستان او چنين است :
روزى به پيامبر بزرگ عرضه داشت : دعا كن خداوند به من ثروت عنايت كند ، پيامبر فرمود : اى ثعلبه مقدار مالى كه در اختيار توست ، اگر به اداى شكرش برخيزى براى تو بهتر است ، ثروتى كه نتوانى مسئوليت آن را تحمل كنى برايت چه سود دارد ، آيا دوست ندارى از كيفيّت زندگى پيامبرت درس بگيرى ؟
اى ثعلبه به خدا اگر اراده كنم كوهها برايم طلا و نفقره مى شود ، امّا بهترين زندگى آن است كه در آن عفاف و كفاف باشد ، و بهترين مال آن است كه انسان بتواند ، شكرش را به جاى آورد .
ثعلبه به بيان رسول اسلام قانع نشد ، و با اصرار از پيامبر تقاضاى دعا كرد ، و به حضرت عرضه داشت ، به آن خدايى كه تو را مبعوث به رسال تكرده ، اگر ثروتى به من عطا شود ، به هر صاحب حقّى آنچه در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم كرد .
پيامبر عزيز دعا كرد ، ثعلبه گوسپندانى چند به دست آورد ، به تدريج گوسپندانش زياد شد ، اطراف مدينه و خود شهر از پاسخ گفتن به نياز او عاجز شد ، از شهر به بيابان رفت، و در آنجا به تدريج به اموالش اضافه گشت ، بر اثر كثرت كار از جمعه و جماعت و زيارت پيامبر محروم شد ، پس از نزول حكم زكات، به دستور رهبر اسلام مأموران جمع آورى زكات به سراغ ثعلبه رفتند، و برابر حكم خدا و رسول از او طلب زكات كردند ، از دادن زكات بخل ورزيد ، و در جواب گفت : زكات در رديف جزيه اى است كه از اقليّت هاى مذهبى مى گيرند ، و اين برنامه زورى است كه بر ما ثروتمندان تحميل مى شود ، من از دادن اين گونه ماليّات ها خود را معذور مى بينم !!!
چون خبر بخلورزى او به پيامبر رسيد دو بار فرمودند : واى بر ثعلبه ، واى بر ثعلبه .
او همچنان به جمع ثروت و اضافه كردن آن مشغول بود ، تا بر اثر برخورد به حوادثى تمام ثروت از كفش رفت ، و همچنانكه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد .
زبير يكى از رجال برجسته اسلام بود ، او در يارى پيامبر بزرگ ، و جهاد فى سبيل الله سهمى به سزا داشت .
در يكى از جنگ ها بر اثر كوشش زياد شمشيرش شكست ، پيامبر بلافاصله چوبى را برداشت ، و به دو طرف آن دست كشيد ، با عنايت خدا تبديل به شمشير بسيار خوبى شد ، آن را به زبير سپرد ، و زبير به وسيله آن در راه اسلام و پيشبرد اهداف رسالت رشادتها به خرج داد .
مى گويند بهترين دفاع كنندگان از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابيطالب ، زبير بن العوام ، ابودجانه انصارى ، سلمان فارسى .
زبير جزء چند نفرى بود كه بعد از وفات پيامبر ، دعوت اميرالمؤمنين را براى دفاع از حق بدون قيد و شرط قبول كرد .
زبير از چهار نفرى بود كه على (عليه السلام) پس از وفات نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) پنجمى براى آن نيافت ، سه نفر ديگر سلمان وابوذر و مقداد بودند .
زبير در روز دشوار حق خود را واگذار به امام على بن ابيطالب كرد، و خودش هم مصمّم بود با امام بيعت كند .
زبير از افرادى بود كه دختر پيامبر بزرگ اسلام وصيت كرد ، بايد از افرادى باشد كه در مراسم تشييع من شركت كند !
على (عليه السلام) در نامه اى به اصحابش نوشت : زبير يكى از شجاع ترين افراد امّت است .
اما با آن همه كرامت وفضيلت ، با آن همه شجات ورشادت ، با آن همه زحماتى كه در راه اسلام و خاندان پيامبر كشيد ، در پايان كار دچار جاه طلبى شد ، و اين مسئله او را از مدار حق خارج كرد ، و به دشمنى با بهترين خلق خدا واداشت !!
او عاقبت به اغواى معاويه پليد ، و تشويق عايشه به گمراه كردن مردم بصره و ساير شهرها برخاست ، و چندين هزار نفر را عليه اميرالمؤمنين كه مى رفت فرهنگ اصيل اسلام را پس از مدتها ضربه ديدن به مسير اصلى برگرداند ، تحريك كرد ، و مدّتى آن امام بزرگوار را در ميدان جمل به دفع دشمن گرفتار و پس از آن جنگ دچار صفّين و سپس نهروان و آخر در ميدان محراب به شرف شهادت نايل آمد و به آرزوى خود ، كه اصلاح امت اسلامى بود نرسيد .
زبير در ميدان جمل خون هزاران بيگناه را به هدر داد ، و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود آورد ; و بدون اينكه از اين آشوب كمترين بهره مادى و دنيائى ببرد ; در كنار صحرا به دست يك مرد بيابانى به قتل رسيد ، و آن چنان به سوء عاقبت گرفتار آمد كه در كتب اسلامى از او به عنوان فردى از پيشوايان ضلالت و كفر نامبرده شده .
آرى بيداران راه خدا ، و عاشقان حضرت حق ، تا زنده اند ، با توجه به زندگى چنين انسان هايى كه در قرآن و تاريخ از آنان ياد شده ، از عاقبت خود در ترس و وحشتند ، و از بركت چنين خوفى است كه هميشه مراقب خود خستند و براى دفع خطر از حيات روحانى خود ، در كوشش و فعاليّت اند .
بنابراين خوف از سوء عاقبت ، واقعيّتى است كه انسان مؤمن به آن نيازمند است ، و اگر با انسان نباشد ، به دفع خطر اقدام نمى كند .
منبع:http://erfan.ir /س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}